دکتری طراحی شهری، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی
چکیده
-
همه ما در طول زندگی یاد گرفتهایم که میان پدیدههای پیرامون خود تمایز قائل شویم و رفتار مناسب با آن را داشته باشیم. یاد گرفتهایم که هر پدیده نامی دارد و پشت سر هر واژه، معانی خاصی نهفته است. نه پدر را با مادر اشتباه میگیریم و نه درک مشابهی از کوچه و خیابان داریم. تفاوت میان کوچک و بزرگ را میدانیم و برای هر پدیده شخصیتی قائلیم. هرچند برای درک بهتر محیط و جلوگیری از سردرگمی و حفظ بقای خود پدیدهها را بر اساس جنبههای مشترک آنها دستهبندی میکنیم. اما در رفتار مقابل آنها به اشتراکها بسنده نکرده، بلکه به تفاوتها توجه بیشتری میکنیم.
ما در گذر زمان هنجارها و ارزشهایی را آموختهایم که حتی در برخورد با نزدیکترین و دورترین افراد و اشیای پیرامون خود به فراخور شخصیت و موقعیتشان با آنها رفتار میکنیم. لحن و واژگان مورد استفاده ما در مقابل دوست و برادر با پدر و یا رئیس خود متفاوت است. گفتن «تو» به پدر را بیادبی میدانیم و همچنین مخاطب قراردادن خواهر و برادر با «شما» نشان از فاصله است و تمایل به دوری و دوستی.
برای این تفاوتگذاریها نه سوادی لازم است و نه مدرک تحصیلی خاصی. اما نمیدانم این آموزش عالی چه خاصیتی دارد که به جای تقویت توان تمایز، ظریفبینی و نکتهسنجی، ما مهندسان را به موجوداتی تبدیل کرده است که در فعالیت حرفهای خود همة این حقایق را فراموش کرده و یا انکار میکنیم. در دانشگاه تعداد زیادی فرمول و چندین و چند روش و تکنیک برنامهریزی را آموختهایم. یادگرفتن آنها چنان طولانی و سخت بود که این شبهه را ایجاد کرده است که نخبگان جامعه هستیم. خود را مهندس اجتماع دانسته و سعی داریم با فرمولها و روشهای خود جامعه را نجات دهیم. به اعتقاد ما مهندسان اگر یک پزشک موظف به نجات جان فرد است، ما بالاتر از آنان ناجی جامعه خویش هستیم. ما برای جامعه خود نسخه میپیچیم و تصور میکنیم که جامعه بیمار است. اگر پزشک به تشخیص بیماری یک فرد پرداخته و تجویزش را روی یک ورق کاغذ مینویسد؛ ما روی دست وی بلند شده و در یک مثنوی هفتاد من، به نام «گزارش طرح» نه فقط داروی شفابخش را برای جامعه بیمار خود تجویز میکنیم، بلکه میکوشیم تا حاصل زحمات خود را نیز به روشی علمی به آگاهی دیگران برسانیم. ما به طور معمول خوشحال و سرمستیم که کارشناسیم و مهندس؛ و ادعا داریم که کار را باید به دست کاردان سپرد. چون برای رسیدن به این درجه و مقام سالها زحمت کشیدهایم، این حق مسلم ماست که سرنوشت ملت را دردست بگیریم و عوام الناس را از جهل و فقر نجات دهیم. غافل از آن که هیچکس رسالت نجات فرد و جامعه را به ما واگذار نکرده است و این چیزی بیش از یک توهم خودساخته نیست. ولی آنقدر آن را تکرار کردهایم که مانند ملانصرالدین باورمان شده است که اینچنین است و یا اینچنین باید باشد